امیر علی امیر علی ، تا این لحظه: 16 سال و 3 ماه و 21 روز سن داره

امیر های مادر

رفتن به باغ بابابزرگ جون

  یه روز که عموجون و شهلا خاله جون مامان،از تهران اومده بودند و می خواستند برن باغ خودشون را تمیز کنن ماهم برنامه ریزی کردیم تا با اونها بریم و باغ بابابزرگ جون را یه سری بزنیم خلاصه در تهیه و تدارک رفتن به باغ بودیم که تصمیم گرفتیم حالا که تا اونجا میریم ماکارونی درست کنیم و همونجا بخوریم چون مطمئنا بچه ها حسابی گرسنه می شدند بعد از اماده کردن غذا و جمع وجور کردن وسیله ها به سمت باغ عموجون و بابابزرگ جون حرکت کردیم فوق العاده مناظر اطراف باغ دیدنی و سرسبز ست مخصوصا اینکه از کنار رود خانه هم می گذره خیلی عالی بود اول عموجون مجهز به وسایل باغبانی شد و خواست بره درختها را تمیز کنه دید همه ی بچه مچه ...
16 شهريور 1393

مسابقات سطح دو ژیمناستیک

  جمعه 21 شهریور مسابقه سطح دو ژیمناستیک داشتم دو سه هفته ایی بود که دیگه به باشگاه برای ژیمناستیک نمی رفتم اما اقا مربی زنگ زد به مامانم و گفت برای مسابقات حتما شرکت کنم من هم چند جلسه برای یادگرفتن برنامه سطح دو به باشگاه رفتم روز مسابقه صبح زود من و مامان جون به باشگاه رفتیم بعد ازشروع رسمی برنامه  و احترام گذاشتن دسته جمعی به هیات داوران شروع به رژه رفتن نمودیم یکی دوتا عکاس و خبرنگار برای پوشش خبری این مسابقات به باشگاه اومده بودند خبرگزاری پانا در سایتش نوشت : ژیمناست های پسر شهرستان بابلسر در مسابقات سطح یک و دو ژیمناستیک رقابت کردند. به گزارش خبرگزاری پانا، این مسابقات با شرکت 16...
16 شهريور 1393

نقاشی های امیرعلی جون

امیرعلی جون امسال تابستون بیشتر اوقات مشغول نقاشی کشیدن بود نقاشی زیر دروازه فوتبال را کشیده  و ردوازبان را که تو هوا توپ را می گیره معمولا به همه نقاشی هاش نمره میده به این نقاشی اش بیست داد منتها عدد بیست را مثل شصت نوشت تو نقاشی پایینی دوچرخه خیلی به چشم میاد اینو تو ایامی که دوچرخه برنده شدیم کشید به عدد بیست توجه کنید و ستاره هایی که کنارش کشیده نقاشی با مداد شمعی تو شب ماه مبارک رمضان ،بعداز اومدن از مهمونی امیرعلی جون تازه مشغول کشیدن نقاشی شد و تا رنگش نکرد  و کامل نشد نخوابید این گل و پروانه قشنگ را به مامان جون تقدیم کرد طبق معمول مامانم هم با دیدن این نقاشینزدیک ب...
3 شهريور 1393

سفر به استانهای اذربایجان و اردبیل

تعطیلات عید فطر را از قبل برای سفر ارومیه برنامه ریزی کرده بودیم چونکه بابابزرگ جون،دو روز قبل عید فطر ،به دانشگاه ارومیه دعوت شده بود برای بررسی سوابق علمی آقای دکتر پیری و تبدیل وضعیتشان به دانشیاری. بنابراین روز شنبه ساعت 5 بعدازظهر به سمت تهران حرکت کردیم باباجون از صبح به تهران رفته بود تازه یک هفته ایی  هم هست که عمو اینا  خانه جدید خریدند بنابراین برای اینکه به اونها هم اجحاف نشه و همه باهم باشیم باباجون تصمیم گرفت غذای  افطار و شام را بصورت بیرون بر سفارش بده تا در خونه جدید عمو فرید اینا بخوریم کلی غذا و مخلفات سفارش داد مامانم غذاهای اضافی را در ظرف یکبار مصرف ریخت تا فردا...
3 شهريور 1393
1